۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه




هنوزم
با اينکه دارن سياهپوشا، از توی شط کوچه ها جمع ميکنن ستاره های پر پر رو
با اينکه دارن عزادرا، از زير آوار و جنون، در ميارن کفترای خاکستر رو
با اينکه بوی تفتيش و خون، پيچيده توی قصه ها،
با اينکه صدای انفجار، مرثيه خونه همه جا، همه جا، همه جا
هنوزم، ميشه قربانی اين وحشت منحوس نشد
هنوزم، ميشه تسليم شب و اسير کابوس نشد
ميشه باز سنگر از ترانه ساخت و به قرق سر نسپرد
هنوزم، ميشه عاشق شد و از ستاره مأ يوس نشد
با اينکه داس دلهره، گردن اين دقيقه ها رو ميشمره
با اينکه آيينه از، شب و گريه پره
با اينکه تو ماهتاب و آب، صدای کوچ است و شتاب
با اينکه تو پستوی ذهن همه کس، رد گريز و قفس، قفس، قفس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر