۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه



زبان پارسی(به قول اعراب فارسی) را پاس
نمی داشتين چی می شد؟
سالهای غربت نشينی ما هم داره دو رقمی ميشه يا شده کاری ندارم ولی
اينو ميدونم تو اين فاصله کوتاه زبان شيرين پارسی سه قلو زاييده، حتمأ ميپرسيد
چطور؟
خوب شنيده بوديم زبانها پويا و زايا هستند و بطور مستمر کلمات و واژگان جديد
به گنجينه خود می افزايند ولی متاسفانه بعضی از اين کلمات تازه به دنيا آمده
به شکلی اسفناک مهر حرمزادگی بر جبين دارند.
کلمات عجيب و غريبی به گوش آدم می خورند که مگو و مپرس. افرادی که از اين
لغات استفاده ميکنند چند دسته هستند. يک عده تحصيل کرده فرنگ حالا از روی
عمد يا سهو لغات آلمانی، انگليسی، فرانسوی استفاده ميکنند. يک عده از اين
موجودات پشمناک يا بادمجان دور قاب چين کلمات عربی ای استفاده ميکنند
که اگر از ا عراب هم بپرسيد نميدونند يعنی چی.
اين آقای م ش نيا هر فيلمی بازی ميکنه اين لغت تهوع آور "ضر س قاطع"
(زرت قاطع هم شد لغت؟)رو اشاعه ميده، اون يکی ف ح مجری دستمال بدست
دائم ميگه" ذو جناحين يا ذو وجهتين".رييس مجلسشون از داش باقرش ايراد ميگيره
کلمات انگليسی بکار ميبره، در حالی که خودش بجای فارسی، عربی اونم از نوع
مادرزادش حرف ميزنه. يارو تو تلويزيون ميخواد بگه فدراسيون کاراته سوت ميزنه
به جای تلفظ سين فدراسيون، انگار که داره نماز ميخونه.
يکی ديگه تازه سر از تخم در آورده معلوم از دهاتشون هنوز پاشو بيرون نگذاشته
راه به راه لغات انگليسی رو با تلفظ غلط بکار ميبره يعنی ما هم باسواديم يا خارج
تحصيل کرديم. خانوم دکتر داروساز داشت صحبت ميکرد خيلی باسواد بود ولی
اصطلاحات علمی رو که به انگليسی ميگفت بجای تلفظ انگليسی با تلفظ فارسی
ميگفت، معلوم بود فقط تو کتاب ديده، خوب مجبوری مگه معادل فارسيش رو بگو. فکر
ميکنّند اگه لغات بيگانه استفاده کنّند نشانه سواد و دانش است.

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه



حکايت فوتبال ما
اين فوتبال هم شده سوهان روح ما، هر چی هم ميخواهيم بيخيالش بشيم،
نميشه که نميشه،هرچی نگاه ميکنيم چيز بدرد بخوری نميبينيم تو بازی تيمهاو
بازيکنان وطنی، در حقيقت هر چی سطح اول فوتبال دنيا بالاتر ميره ما هم پايين تر ميريم،
سال به سال دريغ از پارسال. باور کنين اين پولی که به اين بازيکنان پرداخت ميشه، فقط دور ريختن
پول مردم بد بخت ايران است و بس، يه تعداد بازيکن تنبل که بجای سختکوشی و هوش و استعداد،
به محض عقد اولين قرارداد بجای تلاش برای پيشرفت راه می افتند دنبال تفريح و ماشين بازی و
خنديدن به ريش ملّت. نه بويی از ورزش حرفه ای و زندگی کردن به سبک ورزشکار حرفه ای بردن نه
بازی فوتبال. اين چيزی که به اسم فوتبال به نمايش ميگذارن در مقايسه با فوتبال روز دنيا يه
چيزی است تو رديف توپ بازی.البته يه تعداد انگشت شماری آنهم فقط به تعداد انگشتهای
يک دست را شايد بتوان فوتباليست ناميد. به نظر من، بيشتر بازيکنان ما شايد بيست
درصد(البته با خوش بينی) از فوتبال رو ياد گرفتند. اکثراً در استپ کردن که از ابتدايی ترين اصول
فوتبال است ضعف مشهود دارند، شايد در هر تيم دو نفر هم انواع
شوتزنی(روی پا، بغل پا از داخل و خارج، نوک پا در مواقع خاص، شوت چکشی، قدرتی، چيپ)
صحيح رو بلد نيستند، طرف پاهاش قدرت ندارند يک شوت محکم بزنند، تو تيم ملی هم بازی ميکند.
حتی لژيونر ها هم هيچکدام شش دانگ نيستند.البته با چهار دانگ بازيکن بودن هم ميتوان
پيشرفت کرد که نمونه مشهود آن علی دايی بود،ولی بايد فاکتور های اصلی که امادگی بدنی و
استقامت بدنی و هوش و درک فوتبالی و کمی تکنيک را دارا بود. در پستهای بعد به کنکاش
بيشتر در اين مورد خواهم پرداخت.

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه


غضنفر
آقا از دست اين غضنفر ها خلاصی نداريم هر جای دنيا هم که بريم باز به پستمون ميخورن.
اين غضنفر قصه ما هم از اون هشت سيلندراشه، بچه بدی نيست فقط گاهی بد جوری ميره
رو اعصاب آدم. خونه اش که ميری چايی برات مياره که جای پاسبون سرلشگر ديده، حالا اونش هيچی
می خوری از مزش حالت بهم می خوره. بهش ميگم باز چايی مونده رو گرم کردی
ميگه مال صبحه حيف بود دور بريزم خوب چايی چايی ديجه. حالا من مطمئنم اين چايی مال ديشب بوده فقط
من موندم اين که به جای استکان با پارچ چايی ميخوره چه جوری چايی اضافه مياره که بعد گرمش کنه؟
با خودم گفتم بايد ته و توی اين قضيه رو در بيارم. خلاصه دفعه بعدش پشت سرش رفتم تو آشپزخونه
ديدم آب جوش مياره ميريزه رو تفاله چايی های ته قوری بعد چاييو ميآره جلو ما ميگذاره. من نميدونم با
چس خوری کردن اينا فکر ميکنن به کجا ميخوان برسن.حالا بخشی از قضيه به کون گشادی طرف هم بستگی داره.
آقا اين غضنفرا وقتی پای پول وسط بياد جای 3 تا تراکتور هم کار ميکنن ولی اگه يه کار عادی پيش بياد که به پول
و حقوق ربط نداشته باشه تازه ميفهمی تنبلی يعنی چی. باقی قضايا بمونه برای بعد.

۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه


ما هم آره
به يارو گفتم واسه منم يکی بزن(انگاری بقاليه)،گفت چی بزنم، گفتم بلاگ ديگه،
مثل اينا که برق ميگيرتشون ميگه: انگيزت چيه،انگاری که جای اونو رفيقاشو دارم تنگ ميکنم
يا بهم نميخوره تو اين باغها باشم ، ميگم همينجوری هر ننه قمری زده ما هم اره،
ميگه خوب راجع به چی ميخوای بنويسی؟
ميگم راجع به هر چی که دل تنگم ميخواد، ميگه خوب اسمش؟ ميگم خوب بگذار ممل آمريکا يی
اگه مملش نيستم امريکاييش که هستم.فيلمش رو که چند(شش يا هفت) باری ديديم خوب شايد
مشتری (نه خواننده، چون دکونه) جذب کنه. گفت باشه داداش و رفت.
خلاصه شبش ديدم نامه دارم اونم از نوع الکترنيکيش، از طرف يارو بود نوشته بود
وبلاگت، گفتم بابا اين ديگه چه دکونيه، که به اين سرعت زده، امروزم کرکره رو زدم بالا
تا چه پيش آيد و که را خوش آيد.